تنها با گلها و یک دنیا اندوه...
- چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۴۴ ب.ظ
- ۵ نظر
سلام
پیش میاد که یه روز صبح از خواب بیدار میشی و انگار تموم کشتی های زندگیت بی دلیل و برهان غرق شدن، حوصله هیچ کس و نداری حتی خودت، شاید برای هممون پیش اومده باشه، برای منم زیاد پیش میاد و غمی سراغم میاد که هیچ چیز حالم و خوب نمیکنه، امروزم از اون روزا بود، بگذریم زندگی به همین ماجراهاشه که هنوز ادامه داره.
اما ترانه ی تنها باگلها، آهنگسازی این اثر از جناب حسن لشکری، ترانه از جناب علیرضا طبائی و اجرا از بانو هایده است، ترانه بسیار بسیار غمگین است و برای من دنیایی از خاطره.
واقعیتش اینه که خودم سعی میکنم خیلی این ترانه رو نشنوم، حالا نگید خودش نمیخواد بشنوه به ما معرفی میکنه، ترانه خارق العاده است اما شنیدن این اثر تاثیر بسیار عمیقی روی من میزاره، سالها پیش در دوران دانشجویی با دوستانی آشنا شدم و رفاقت عجیبی بین ما شکل گرفت که خدا رو شکر بعد از این همه سال همچنان با کیفیتی به مراتب بهتر از گذشته ادامه داره، مثل بیشتر دانشجو های شهرستان، خانه ی دانشجویی داشتیم و نزدیک پنج سال با هم زندگی کردیم و چنان الفت و انسی بین ما شکل گرفته بود که تعریفش شاید نیاز به نگارش یه قصه داشته باشه که البته در ذهنم همیشه این ایده جا خوش کرده که بد نیست این خاطرات رو در قالب قصه نوشت، در هر صورت دوران دانشجویی ما گذشت با شیرینی و تلخی تا رسیدیم به روز آخر جدایی، خوب یادم هست من و حسین بودیم(یکی از دوستان عزیزم در همان خانه دانشجویی) دو نفر هم از دیگر دوستان دانشگاه مهمان ما بودند، امتحانات تمام شده بود و فردا موعد جدایی برای همیشه بود.
مهمانی ما آغاز شد از سر شب تا نزدیک سحر، ما با تنها با گلها شب را آغاز کردیم و با تنها با گلها به صبح رسیدیم، میان ما نگاه بود و اشک و هم دانشگاهی های متعجبی که هر چه سعی میکردن ما رو درک کنن نمی شد، تا خود صبح اشک ریخیتم، فردا نزدیک ساعتهای خداحافظی بطور اتفاقی باز یکی دیگر از دوستان همین ترانه را پلی کرد و حال ما باز دگرگون شد نکته این بود که هم من و هم حسین در لحظه و هم زمان بغضهایمان ترکید و در آغوش هم برای فراغ و ترک عادت این چند سال اشک ریخیتم و می دانم برای خیلی ها امروز اینها شوخیست اما ما در دوره ای، چند سال با هم زندگی کردیم که هنوز نشانه هایی از مرام ومعرفت سالهای دور در جوانانش زنده بود کما اینکه رنگ باخته بود ولی زنده بود و به جرات میتوانم بنویسم که جزو معدود دانشجویی هایی بودیم که چنین مناسباتی میانمان جاری بود، این شد که این ترانه در روح ما جایگاهی یافت که هنوزم که هنوز است بعد از گذشت چهارده سال از اون روز هر وقت که با هم باشیم تاب شنیدن این ترانه ی زیبا را نداریم.
اما غرضم از نوشتن این مطالب این بود که خاطره ها و ترانه ها چگونه در هم تنیده میشوند چطور در ذهن و روح آدمی ردی برای ابد باقی میگذارند و اینگونه است که گاهی یک ترانه که شاید برای اشخاص دیگر خیلی هم جذاب به نظر نیاید برای یک نفر یک دنیا میشود، بیت به بیت اش، نت به نت اش مانند یک فیلم مقابل دیده گانش جان میگیرند، این معجزه موسیقی است.
بهترین آرزویم برایتان داشتن دوستانیست که از داشتنشان به خودتان افتخار کنید و با مرور خاطراتتان لذت ببرید، داشتن دوستی همرنگ و بی ریا امروز کیمیاست اگر دارید خوشا به حالتان و همین الان بهش زنگ بزنید و کیف کنید اگر ندارید که چه بگویم، حیف.
این ترانه رو هم در این وبلاگ به یاد دوستان ارزشمندم حسین، حامد و علی منتشر میکنم.
ارادتمند
محسن راستگو
تنها با گلها
- ۹۷/۱۰/۱۹