سایه ها و تردیدها

رفت و بردش قصه ی دیدار را.....

سایه ها و تردیدها

رفت و بردش قصه ی دیدار را.....

سایه ها و تردیدها

زخمی بر او بزن عمیقتر از انزوا(پل الوار)
.
.
حرف هست تا دلت بخواهد، اما چه بنویسم که مرهمی باشد برای رنجهای مگو.........

آخرین نظرات

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

ماجرای یک ترانه(گمشده مرضیه)

مرضیه

سلام

در مورد ساخته شدن یک ترانه می خواهم براتون کمی توضیح بدم 

ترانه گمشده از ساخته های جناب مهندس همایون خرم و با ترانه ای از زنده یاد تورج نگهبان و اجرای هنرمندانه بانو مرضیه.

دوست گرامی و ارزشمند من روزی برایم ماجرای آفرینش این ترانه را تعریف کرد و از همان روز این ترانه برای من به شکل عجیب تری جذاب و شنیدنی تر شد. شرح را دوست من از خود جناب نگهبان شنیدن که ماجرا از این قرار بوده که شبی جناب نگهبان و جناب مهندس خرم و بانو مرضیه به اتفاق برای بدرقه دختر بانو مرضیه به فرودگاه می روند و بعد از راهی کردن مسافر با هم به سمت منزل بانو مرضیه حرکت می کنند در طول مسیر گویا بانو مرضیه از غم فراق و دوری از دردانه اشان بشدت بی قراری می کنند و پریشان حال و گریان به درب منزل می رسند، خود جناب نگهبان اینگونه نقل میکنند که همایون و مرضیه رفتند بالا و من کمی ماندم در خیابان همینطور در فکر مرضیه و بی قراریش بودم که گفتم:

نیمه شبان تنها / در دل این صحرا / گمشده خود را / می جویم
رفت و / نوای غم ز طنین ترانه من / نشنود
رفت و / کلامی هم دل من دگر از غم او / نسرود "

رفتم بالا و برای همایون ترانه رو خوندم با تشویق ایشان همان شب ترانه رو کامل کردم و مهندس خرم نیز همان جا با پیانو آهنگش را ساخت و مرضیه اجرا کرد و فردا در رادیو ترانه رو بصورت رسمی اجرا کردیم.به همین سادگی در چند ساعت یکی از شاهکارهای موسیقی ساخته می شود.

برای من خیلی جالب بود، نکته اول اینکه ببینید ما چه هنرمندان و شخصیت های بزرگ و جالبی داشتیم، چه جمعهای دوستانه ای که خروجی هاش چه بوده، دیگر اینکه برای غم فراغ دوستش، جناب نگهبان چه سرودن و جناب مهندس خرم چه ساختند.

از دیدگاه من این ترانه نیز جزو ماندگاران تاریخ موسیقی ماست.ویدیویی را برایتان منتشر میکنم که دو اجرا دارد با کلی عکسهای زیبا، اجرای اول از بانو مرضیه و در ادامه بانو عهدیه در 10 سالگی که با تغییراتی در متن ترانه اجرا شده، شنیدنش خالی از لطف نیست.فایل صوتی را هم در پایین تر قرار می دهم.

ارادتمند

محسن راستگو

متاسفانه سازنده کلیپ را پیدا نکردم امیدوارم راضی باشه.

اجرای بانو مرضیه و بانو عهدیه در 10 سالگی




مدت زمان: 14 دقیقه 18 ثانیه

فایل صوتی:



مرضیه

فهیمه رحیمی

فهیمه رحیمی

سلام

ماها یه عادت همیشگی داریم اونم مرور روزهای گذشته است و غبطه خوردن برای همون گذشته ها که حتی امروزم تایید میکنیم که روزهای سختی بوده اما خاصیت نوستالژی همینه، شیرینه و این شیرینی هرچه که از اون روزها دورتر میشیم لذت بخشتر هم میشه.برای ما بچه های دهه شصت و حتی پنجاه نوستالژی شاید قویتر از دوره های دیگه باشه، چون جنس سالهای کودکی و نوجوانی ما با باقی سالها فرق داشت، سالهای جنگ بود و ماجراهای منحصر به خودش و شاید همین امر، اون روزها رو متمایز میکرد.

یکی از بزرگترین نوستالژی های دهه شصت بی گمان رمان های عاشقانه و عامه پسند فهیمه رحیمی بود که در مدت زمان کمی در اکثریت جامعه فراگیر شده بود، شایدم انتشار آثار فهیمه رحیمی در آن دوران به تنهایی سرانه مطالعه رو در کشور جابجا کرد.

خوب یادم هست که در منازل دوستان و اقوام و آشنایان همیشه از کتابهای فهیمه رحیمی پیدا میشد و مخصوصا اگر دختر نوجوان و یا جوانی داشتند که دیگر صد در صد کتابهای ایشان به وفور یافت میشد.در آن دوره  هر جا که جمعی بود یکی از موضوعات فارغ از جنگ، گفتگو در خصوص شخصیت های قصه های فهیمه رحیمی بود و هر کس از دیدگاه خودش به نقد شخصیت های داستان می یرداخت، من خودم با چشمان خودم دیدم که چگونه برای شخصیت های قصه و سرانجامشان، خوانندگان اشک می ریختند چگونه حرص می خوردند و منقلب می شدند از تاثیر این قصه ها این را برایتان بگویم که به گفته خود سرکار خانم رحیمی در اثر اصرار و نامه نگاری های متعدد خوانندگان کتابهایشان، ایشان به درخواست مردم مجاب به نگارش دنباله داستان برای کتاب زخم خوردگان تقدیر شد تا پایان تلخش تغییر کند و رمان هنگامه به وجود آمد همین اتفاق برای رمان مشهور پنجره نیز افتاد که به اصرار طرفدارانش رمان ماندانا را به تحریر درآورد.

در خاطراتی که از ایشان منتشر شده در خصوص چاپ اولین کتاب با عنوان بازگشت به خوشبختی که در سال 1369 توسط انتشارات چکاوک و پگاه به مدیریت برادران شهبازی منتشر شد نقل شده که بعد از نشر کتاب روزی خانم رحیمی به دفتر انتشارات سر می زنند و ایشان را به طبقه دوم راهنمایی میکنند و آنجا با کوهی از نامه مواجه می شوند خطاب به ایشان در خصوص کتابشان، که ایشان نامه ها را بغل کرده و اشک می ریزند و از دیدن این صحنه برادران شهبازی نیز منقلب شده و اشک می ریزند.

اما در کارنامه کاری خانم رحیمی 23 عنوان رمان ثبت است که همگی به نوعی با استقبال مخاطب مواجه شده اما در این بین 7 رمان وی بین 47 رمان پرفروش پس از انقلاب قرار دارد و این موفقیت کوچکی نیست که به سادگی بشود از آن گذشت.

تحلیل شخصی من از آن دوره چنین است، که با شکل گرفتن موج جدیدی در ادبیات با عنوان ادبیات عامه پسند، بعد از انقلاب و در دوران جنگ و پس از جنگ، استقبال بی سابقه ای از اینگونه سبک شکل گرفت که بارزترین آن رمان های فهیمه رحیمی بود البته در این موج نویسندگان موفق دیگری بودند از جمله نسرین ثاقبی، ر.اعتمادی و نازی صفوی که کتابهایشان پرفروش و پر مخاطب بود.

رحیمی که محور بیشتر قصه هایش مربوط به مسائل زنان و ناکامی و شادکامی در عشق بود و از ادبیات و زبان عادی جامعه  استفاده می کرد بی آنکه به عرف خللی وارد کند مخاطبانش را در دل خانه ها و حتی بیشتر از زنان خانه دار آن روزها یافت.

اما بسیاری از اساتید ادبیات حتی از بیان داستان عامه پسند به عنوان یک سبک ابا داشته و در کلاسها و کارگاههای خود از طعنه و تحقیر نسبت به این ادبیات چیزی کم نمی گذارند اما در واقع نمی شود اینهمه موفقیت و اقبال را نادیده گرفت.داستان پیشرو و ادبیات روشنفکری جایگاه خودش را دارد اما سوال اینجاست داستان بر چه مبنایی نوشته می شود؟

مگر نه اینکه هر نویسنده ای اولین و مهمترین هدفش خوانده شدن است، خب با این تفاسیر چطور می توانیم این موفقیت را کتمان کنیم، من نیز خودم در روزگاری در همین صف استهزاء کنندگان این قبیل داستانها و دنبال کنندگانشان بودم اما از روزی که خودم سعی در نوشتن کردم تازه فهمیدم که خلق یک شخصیت ولو ساده چقدر دشوار است چقدر برای نویسنده سخت است که شخصیت های گوناگون قصه را زندگی کند و حتی گاهی در تضاد با باورهای خودش شخصیت قصه مسیر دیگری را برود، حال شما تصور کنید یک قصه در پانصد صفحه شکل گرفته و روایت شده و به سرانجام رسیده حالا در کتابی در دنباله این ماجرا باید تمام زوایای فکری و مادی اثر را در ذهن محفوظ داشت تا در دنباله ی جدید به بن بست نرسی، در کل جان کلام این است که کار بسیار دشواریست و ذهنی خلاق و قلمی توانا می خواهد.

در هر صورت ادبیات عامه پسند که حتی بعضی از نویسندگان این عرصه مثل جناب ر.اعتمادی نهادن این نام را بروی آثارشان توهین تلقی می کنند در دل مردم جای باز کرده و هر روز به نویسندگان این عرصه و مخاطبانشان اضافه می شود و باید پذیرفت که جامعه برای آسودگی خیال گاهی به سمت این ژانر کشیده می شود و در ایران هم همینطور است در سالهای پس از جنگ مردمی که مرگ را با چشم دیده اند، خسته و افسرده اند، داستانی را می خواهند که در توهماتشان دارند که پایان خوش داشته باشد مردم از ناکامی و تلخکامی بیزارند، که همین موضوع دلیل اصرار بر نگارش دنباله برای قصه های خانم رحیمی شده که پایانش را خوش تمام کند تا خواننده در رویاهایش و در ماجرایی که خودش را جزیی از شخصیت های آن میپندارد به مراد دل برسد و با شادکامی از رویا به زندگی روزمره خود بازگردد.

در هر صورت در جامعه مرد سالار ما ایجاد این موج به نظرم نوعی شجاعت بود. در قصه هایی که زن از غرایز خود حرف یزند و تلاش زن برای بدست آوردن مرد و حتی پا را فراتر گذاشته و در ذهنش آرزوی مرگ همسرش را بکند و خلاصی معشوقش از دست همسرش تا در دنیای جدیدی به وصال هم برسند نوعی هنجار شکنی محسوب شده و در شرایط سیاسی و اجتماعی آن روزهای ایران کاری به غایت جسورانه بوده است.بسیاری فهیمه رحیمی را دانیل استیل ایران می خوانند کما اینکه وی خود علاقه ای نداشت به این نام خوانده شود و ترجیح می داد سبک و شخصیتی مستقل داشته باشد.

به اعتقاد شخصی من باید قبول کرد که جامعه اقبال بیشتری به داستانهای عامه پسند نشان داده تا داستانهای پیشرو و در جامعه ای که سرانه مطالعه هشت دقیقه در سال است چه اشکالی دارد همین کتابها که از دیدگاه نویسندگان دیگر سطحی و دم دستی است خوانده شده و مردم بسوی مطالعه جذب شوند کما اینکه بر این عقیده ام که داستانی درست است که حرف مردم باشد، درست است نویسنده با نگارش یک قصه باید مفهومی یا پیامی را به خواننده منتقل کند و از زاویه دیدی که خود میبیند و مردم عادی قادر به دیدنش نیستند چشمهای خواننده را باز کند اما مردم ما چیزی را می پذیرند که برایشان باور پذیر تر باشد و با گوشت و پوستشان حسش کرده باشند شاید دلیل اقبال این سبک همین باشد.

در انتها تاکید میکنم سرکار خانم فهیمه رحیمی نویسنده ای که یازده هزار و هفتصد صفحه قصه نوشته و تمام شعرهایی که در قصه هایش آورده را نیز خودش سروده و یک انقلاب در عرصه کتابخوانی در انتهای دهه شصت و ابتدای دهه هفتاد کرده انسانی بسیار بسیار قابل احترام و هنرمند می بوده و در دنیا اگر بدنبال نویسندگان مطرح در ادبیات عامه پسند می گردیم به نامهایی برمی خوریم که دیگر نمی شود مطلبی در نقد این سبک نوشت از جمله: ژول ورن، آگاتا کریستی، جی.کی.رولینگ و دانیل استیل .

کتابهای منتشر شده از بانو فهیمه رحیمی:

  • ابلیس کوچک
  • اتوبوس
  • آریانا
  • اشک و ستاره
  • باران
  • بازگشت به خوشبختی (۱۳۶۹)
  • بانوی جنگل
  • پاییز را فراموش کن
  • پریا
  • پنجره
  • تاوان عشق
  • حرم دل
  • خلوت شب‌های تنهایی
  • خیال تو
  • روزهای سرد برفی
  • زخم خوردگان تقدیر
  • سال‌هایی که بی تو گذشت
  • شیدایی (آخرین رمانش)
  • عشق و خرافات
  • کوچه باغ یادها
  • ماندانا (ادامه رمان پنجره)
  • هنگامه
  • همیشه با تو
  • آمار و احتمالات کاربردی/ تدوین فهیمه رحیمی؛ زیرنظر علیرضا لچیانی.
  • آم‍وزش‌ ب‍رای‌ ک‍ارش‍ای‍س‍ت‍ه‌: ۲۲۲ب‍ن‍د ت‍وص‍ی‍ه‌ه‍ای‌ س‍ازم‍ان‌ ج‍ه‍ان‍ی‌ ک‍ار/ ب‍ه‌ پ‍ی‍وس‍ت‌ راه‍ک‍اره‍ای‌ اس‍اس‍ی‌ اص‍لاح‍ات‌ ... ت‍ج‍رب‍ی‍ات‌
  • اکولوژی عمومی/ تالیف و تدوین فهیمه رحیمی
  • انتظار/فهیمه رحیمی
  • ب‍اور آف‍ت‍اب‌/ ف‍ه‍ی‍م‍ه‌ رح‍ی‍م‍ی‌
  • رزکبود

 به امید روزی که به تمامی نویسندگان و اهل قلم احترامی شایسته صورت گیرد و جامعه ی کم حافظه ی ما کمی قدرشناس باشد.

ارادتمند 

محسن راستگو

فهیمه رحیمی

قانون سیمین

سیمین

سلام

بیست و یکم دی ماه مصادف بود با سالروز درگذشت بانو سیمین آقارضی، استاد بی بدیل و جاودانه ی ساز قانون، که جا داره از همین جا خدمت خانواده محترمش به ویژه همسر عزیزم و همینطور جامعه ی هنری ایران تسلیت عرض کنم.

وصلت با خانواده محترم آقارضی در سال 1384 موجب آشنایی من با سرکار خانم سیمین شد، تا اون روز بنده از وجود سازی به نام قانون هم بی خبر بودم و حتی نامی هم از سیمین و یا قانون نشنیده بودم، اما بعد از ورود به این خانواده هنرمند و هنر دوست موجبات آشنایی من با این ساز سحر انگیز و پنجه های جادویی سیمین فراهم آمد، سعادت چند دیدار با بانو سیمین را از نزدیک داشتم ولی خب اجل مهلت درک و شناخت بیشتر را نداد اما برادر کوچکتر ایشان جهانگیر که همدم و مونس همیشگی شان از گذشته میبود، پدر همسر من می باشد که متاسفانه ایشان را هم سال 1395 از دست دادیم اما در طول دورانی که در قید حیات بودند به واقع کامل و جامع از زندگی شخصی سیمین و هنرش برایم گفتند و چون اشتیاق مرا برای شنیدن می دیدند از بیان خاطرات جذاب و شنیدنیشان دریغ نمی کردند، نکته ی مهم دیگر برای من این بود که همسر سابق بانو سیمین، جناب حسن منوچهری از نوازندگان و سازندگان ساز عود، دایی همسر من میباشد که ایشان هم دار فانی را وداع گفتند، به واقع این موهبت بزرگی برای من بود که با چنین خانواده ی اهل هنری وصلت کردم اما همیشه بزرگترین افسوس من عدم درک صحیح و استفاده از محضر این عزیزان بوده است، در ادامه شرح مختصری از زندگینامه سیمین را برایتان خواهم گذاشت که البته چون در اینترنت بصورت مفید و مختصر موجود بود من نیز از همان بهره بردم.

سیمین

تنها با گلها و یک دنیا اندوه...

مثل تنهایی یک صبح

سلام

پیش میاد که یه روز صبح از خواب بیدار میشی و انگار تموم کشتی های زندگیت بی دلیل و برهان غرق شدن، حوصله هیچ کس و نداری حتی خودت، شاید برای هممون پیش اومده باشه، برای منم زیاد پیش میاد و غمی سراغم میاد که هیچ چیز حالم و خوب نمیکنه، امروزم از اون روزا بود، بگذریم زندگی به همین ماجراهاشه که هنوز ادامه داره.

اما ترانه ی تنها باگلها، آهنگسازی این اثر از جناب حسن لشکری، ترانه از جناب علیرضا طبائی و اجرا از بانو هایده است، ترانه بسیار بسیار غمگین است و برای من دنیایی از خاطره.

واقعیتش اینه که خودم سعی میکنم خیلی این ترانه رو نشنوم، حالا نگید خودش نمیخواد بشنوه به ما معرفی میکنه، ترانه خارق العاده است اما شنیدن این اثر تاثیر بسیار عمیقی روی من میزاره، سالها پیش در دوران دانشجویی با دوستانی آشنا شدم و رفاقت عجیبی بین ما شکل گرفت که خدا رو شکر بعد از این همه سال همچنان با کیفیتی به مراتب بهتر از گذشته ادامه داره، مثل بیشتر دانشجو های شهرستان، خانه ی دانشجویی داشتیم و نزدیک پنج سال با هم زندگی کردیم و چنان الفت و انسی بین ما شکل گرفته بود که تعریفش شاید نیاز به نگارش یه قصه  داشته باشه که البته در ذهنم همیشه این ایده جا خوش کرده که بد نیست این خاطرات رو در قالب قصه نوشت، در هر صورت دوران دانشجویی ما گذشت با شیرینی و تلخی تا رسیدیم به روز آخر جدایی، خوب یادم هست من و حسین بودیم(یکی از دوستان عزیزم در همان خانه دانشجویی) دو نفر هم از دیگر دوستان دانشگاه مهمان ما بودند، امتحانات تمام شده بود و فردا موعد جدایی برای همیشه بود.

مهمانی ما آغاز شد از سر شب تا نزدیک سحر، ما با تنها با گلها شب را آغاز کردیم و با تنها با گلها به صبح رسیدیم، میان ما نگاه بود و اشک و هم دانشگاهی های متعجبی که هر چه سعی میکردن ما رو درک کنن نمی شد، تا خود صبح اشک ریخیتم، فردا نزدیک ساعتهای خداحافظی بطور اتفاقی باز یکی دیگر از دوستان همین ترانه را پلی کرد و حال ما باز دگرگون شد نکته این بود که هم من و هم حسین در لحظه و هم زمان بغضهایمان ترکید و در آغوش هم برای فراغ و ترک عادت این چند سال اشک ریخیتم و می دانم برای خیلی ها امروز اینها شوخیست اما ما در دوره ای، چند سال با هم زندگی کردیم که هنوز نشانه هایی از مرام ومعرفت سالهای دور در جوانانش زنده بود کما اینکه رنگ باخته بود ولی زنده بود و  به جرات میتوانم بنویسم که جزو معدود دانشجویی هایی بودیم که چنین مناسباتی میانمان جاری بود، این شد که این ترانه در روح ما جایگاهی یافت که هنوزم که هنوز است بعد از گذشت چهارده سال از اون روز هر وقت که با هم باشیم تاب شنیدن این ترانه ی زیبا را نداریم.

اما غرضم از نوشتن این مطالب این بود که خاطره ها و ترانه ها چگونه در هم تنیده میشوند چطور در ذهن و روح آدمی ردی برای ابد باقی میگذارند و اینگونه است که گاهی یک ترانه که شاید برای اشخاص دیگر خیلی هم جذاب به نظر نیاید برای یک نفر یک دنیا میشود، بیت به بیت اش، نت به نت اش مانند یک فیلم مقابل دیده گانش جان میگیرند، این معجزه موسیقی است.

بهترین آرزویم برایتان داشتن دوستانیست که از داشتنشان به خودتان افتخار کنید و با مرور خاطراتتان لذت ببرید، داشتن دوستی همرنگ و بی ریا امروز کیمیاست اگر دارید خوشا به حالتان و همین الان بهش زنگ بزنید و کیف کنید اگر ندارید که چه بگویم، حیف.

این ترانه رو هم در این وبلاگ به یاد دوستان ارزشمندم حسین، حامد و علی منتشر میکنم.

ارادتمند 

محسن راستگو

اصلاحیه

پست مربوط به آقا تختی اصلاح شد و یک ویدیو جذاب به انتها اضافه شد

جهان پهلوان

جهان پهلوان

تختی

صحبت را کوتاه کنم و توصیه میکنم با یک جستجوی ساده در اینترنت در خصوص آقا تختی، میتوانید مطالب مفید و جالبی در مورد این شخصیت ارزنده و جاوید تاریخمان بیابید و به کودکانتان بگویید، ایشان چه بوده و چه کرده، تا نسلهای بعدی هم بدانند و لذت این افتخار که ما ایرانی هستیم و تختی هم ایرانی بوده را بچشند.

دکلمه مسعود فردمنش از ترانه جهان پهلوان تختی



تختی

روح بلند جهان پهلوان اسطوره بی تکرار کشتی و نماد جوانمردی و راست کرداری جاوید و مانا 

تختی

ارادتمند

محسن راستگو 

جهان پهلوان

پ ن: پیرو پست امروز صبح در خصوص آقا تختی دوست گرانقدرم ویدیویی را برایم ارسال کرد،که دیدم خالی از لطف نیست اینجا نیز منتشر کنم،نکته ویدیو اینجاست که من عشق بی حدی به جناب سایه دارم و همینطور عشق عجیبی به آقا تختی،حال دست روزگار این ویدیو مربوط به دیدار آقا تختی از جناب سایه است به همراه حییب الله بلور،تقدیم به شما عزیزان🌿🌿🌿

سانچی

سانچی 1

سلام

امروز شانزدهم دی ماه،روزیست که در حافظه ملت ما تا ابد تلخ خواهد بود، درست یکسال پیش در چنین روزی نفتکش سانچی در آبهای چین،جایی دور از وطن آتش گرفت و بعد از نه روز سوختن غرق شد و هرگز پیکرهای شریف بیست ونه تن از فرزندان این ملت پیدا نشد،نمیدانم هنوز هم کمیته های ویژه ی پیگیری فعال هستند یا نه؟ هنوز علت وقوع حادثه و ناتوانی از نجات دادن سرنشینان مورد توجه و بحث هست یا به سیاق فجایع دیگر تاریخ مصرف و استفاده تبلیغاتی از آن تمام شده، حال فرزندان و همسران و پدرها و مادران شهیدان سانچی چطور است؟کسی خبر دارد ؟کسی خبر میگیرد؟

نمیدانم و نمیتوانم قضاوت کنم اما امیدوارم حداقل رفتار شایسته و درخوری با بازماندگان شهدای سانچی شده باشد،غم انگیز است که عزیزت را از دست بدهی و حتی سنگ قبری برایت نماند که وقتی دلت گرفت بنشینی سر مزارش و عقده دل بگشایی.

چراهای بسیاری مانند همیشه و مانند همه حوادث و اتفاقاتی که در این چند ساله به وقوع پیوسته در ذهنها بدون جواب باقی مانده و بعد از مدتی مانور تبلیغاتی اثری از دلسوزان واقعی ملت نیست.به خانواده های داغدیده تسلیت میگم همین طور به ملت شریف و نجیب و عادت کرده ایران.

ارادتمند 

محسن راستگو

سانچی

گلایه

داریوش

سلام 

بشنوید ترانه گلایه رو از داریوش عزیز با ترانه ای از اردلان سرفراز و آهنگ و تنظیم از منوچهر چشم آذر 

ترانه دو اجرا داره اجرای قدیمی که با دکلمه و شعر اصلی منتشر شده و یه اجرای جدید که برای همین دهه ی گذشته است و در کنسرتها هم همین اجرا میشه که جاهایی از ترانه تغییر کرده و ریتم آهنگ هم سریعتر شده.

من از قدیمیه بیشتر لذت میبرم ،امیدوارم شما هم لذت ببرید.

منوچهر چشم آذر



عنوان: گلایه اجرای قدیم
حجم: 14.2 مگابایت

ارادتمند

محسن راستگو

بوی مرموز و مصیبت های اینترنت

ابرهای خاکستری که آمدند


ستاره در شب گم شد، 


آرزوهای من از سقف اتاق بالاتر نرفت


من ماندم و سیگاری که دودم میکند

محسن راستگو

بوی مرموز

سلام

بعد از چند روز خوشحالم که امروز فرصت میشه چند جمله ای اینجا بنویسم،بین تمام ماجراهای این چند روز، برف پنجشنبه خیلی خوب بود و ما ندید بدیدا خیلی خوشحال شدیم،با این وضعیت بارش برف یواش یواش بچه های کوچیک احتمالا وقتی بهشون بگی برف با تعجب نگاهت میکنن که یعنی چی؟ امیدوارم خانمهای محترم یکم از حجم بی حجابی کم کنن بلکه فرجی شد و بارندگی ها بهتر شدخنده .

اتفاقات جالبی افتاد یکیش بوی گندی بود که بلاخره بلند شد و هیچ کسی هم گردن نمیگرفت که در نهایت بعد از چند روز استانداری فداکاری کرد و نصفه نیمه و نامحسوس مسئولیتش رو قبول کرد حالا بوی چی بود و چطور بود هزار مدل روایت در فضای مجازی پیچید،از ترکیدگی فاضلاب میدان انقلاب و پلاسکو بگیر تا حمله میکروبی و بیولوژیک و بوی گوگرد و نشت گاز و مرکاپتان (که دقیقا نمیدونم چیه ولی احتمالا به بو مربوط باشه)،خلاصه که اکثر مسئولین حوزه شهری و پدافند و مدیریت بحران مصاحبه کردند و هشدارهایی رو دادند،این بوی مرموز که هشتکش هم خیلی داغ شده بود در روزی که سوژه مناسبی در دسترس کاربران فضای مجازی نبود مورد جالبی شد و کلی مطلب خنده دار و گریه دار ازش اومد بیرون.در هر صورت امیدوارم بلاخره منبع بو مشخص بشه، شاید دیگه گندش دراومده،حالا میگی چی؟اون که باید بدونه خودش میدونه بلاخره همیشه گندش از یه جا میزنه بیرون حالا ممکنه چندین سال طول بکشه ولی زدنش حتمیه.

اما مورد جذابی که طی یکی دو روز خوراک فضای مجازی بوده اظهارات جنجالی دکتر مومن نسب در خصوص فضای مجازی بوده،که ای دل غافل که چه نشستین، بابا دختر دوازده ساله با دو گیگ اینترنت باردار شده و ظرف دو هفته با داشتن موبایل و دسترسی به اینترنت هشتا تا مرد آورده خونه،توجه کنید یکی دو تا، نه ها، هشت نفر،حالا از اون شب کارشناسان دارند بررسی میکنن که وقتی یه دختر نوجوان به بسته های مختلف همراه اول و ایرانسل نامحدود دسترسی داشته باشه چه اتفاقی ممکنه براش بیوفته،حالا از اینا بگذریم خدای نکرده به وای فای وصل بشه چی؟؟ یعنی یه نگاه به اطرافمون بندازیم میبینیم چقدر خطر ما رو احاطه کرده،دکتر راه حلش چیه؟؟ من که میگم یا کلا اینترنت کشور رو قطع کنید (یا نه بازم بلوتوث و دیگر مفسده ها هست) همون بهتر برق مملکت و قطع کنید و تمام،به سیاق گذشته ها دختر ها رو هم نه سالگی شوهر بدید که چشم و گوششون باز نشه،البته دکتر جان با آب و تاب تعریف کردن که چطور میشه یه دختر بچه رو اغفال کرد و با ذکر مرحله به مرحله عملیات ثابت کردند که خودشون از پیشکسوتان عرصه ی الان چی تنته؟؟ هستن،البته در همین حین یه ویس هم از کارشناس خانمی اومد بیرون که که خانمها باید از روشهای نوینی برای جذب و نگهداری همسرتون استفاده کنید و دهها توصیه نمودند  از فانتزی های پرستاری و خلبانی بگیر و نحوه آرایش فلان جا و عشوه های جان سوز که بگذریممتعجب،متاسفانه به دلیل محتوای مجرمانه قادر به انتشار کلیپ و حتی نوشتن کامل گفتار خانم کارشناس مسائل همسرداری نیستم اما همین بس که به این نکته اشاره کنم که با یک همکاری ساده بین دکتر و خانم کارشناس میشه یه کمپانی بزرگ راه اندازی کرد که بزنه رو دست هاستلر و این جوجه های عرصه پورن،البته که حتما باید از ایده ها و راهکارهای پیشکسوت این عرصه حاج آقا دهنوی استفاده کنن.بلاخره مشکلات و مسائل کلان مملکت باید یجوری حل بشه دیگه،ما توجه مون همش به موارد حاشیه ای کوچیکه  در حالی که دختر نوجون با دو گیگ اینترنت باردار شده، اونوقت ما به فکر سوختن بچه های مردم تو آتش سوزی مدرسه ایم یا کشته شدن یه سری دانشجو تو حادثه علوم تحقیقات یا بحرانهای بی آبی و ریزگردها در خوزستان و سیستان و بحران آلودگی و سونامی سرطان در شهرهای صنعتی و آمار بالای طلاق و جرم و بیماری و بیکاری و دزدی موسسات و بانکها و اختلاس و کارگرای هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و حتی اسماعیل بخشی و شکنجه اش و هزار مورد بی محتوا و حاشیه ای و ناچیز،تا کی؟؟ تا کی باید بجای مسائل کلان مملکت مثل اینستاگرام و تلگرام و اینترنت به این خزعبلات توجه کرد ؟/ تا کی؟؟ ما از مسئولین ممنونیم که حواسمون رو جلب میکنن به مسائل مهم و اساسی مملکت. 

ما همچنان به تماشای این سیرک جذاب نشسته ایم.

فضای مجازی

ارادتمند 

محسن راستگو

با تولد رنج ما آغاز شد....

معین

سلام

ما یک روز آرام میگیریم،

می دانم،

آرام میگیریم.

این دل آشوبی ها تمام می شود،

این بیقراریهای گاه و بی گاه،

این دلشوره های وقت ناشناس،

این دویدن ها و نرسیدن ها،

این خواستنها و نتوانستنها،

می دانم

تمام میشود اینها،تمام میشود.

این دوست داشتنها

و

دوست داشته نشدن ها،

این هم تمام می شود،

یعنی 

شاید تمام شود.

تمام می شود آخر

این همه فرار 

روزهای بدون قرار

این همه نقاب 

این همه شتاب 

و شاید هم این حال خراب،

می دانم

تمام می شود

تمام رنج ها تمام می شود،

روزی که تمام میشوم.

محسن راستگو

عزیزان همراه و ارجمند ترانه زندگی رو براتون بارگذاری میکنم، که ترانه این اثر از جناب اردلان سرفراز و آهنگ و تنظیم از فرید زلاند و اجرا از جناب معین میباشد که درسال 1371 در آلبوم نماز منتشر شد،ترانه از دید من بسیار شنیدنیست توضیح اضافه ندهم گوش کنید و لذت ببرید.

با تولد رنج ما آغاز شد......